.::شاهین نجفی.::.هرشب::.
هرشب :: شاهین نجفی
پ ن:: هندزفری.تاب خونه.اهنگ هرشب :: با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار / باید بخابی توی آغوشی که مجبوری
هرشب :: شاهین نجفی
پ ن:: هندزفری.تاب خونه.اهنگ هرشب :: با بغض روشن میکنی سیگار با سیگار / باید بخابی توی آغوشی که مجبوری
میشه من برم تو برگردی؟؟؟؟؟
همیشه یکی کم میاره ایندفه نوبت تو بود
اگه دوباره دیدمت شرمنده از خودت نباش
زندگی اینه عزیزم یکی میره یکی میاد
واسه همینه بعد تو به کسی ندادم
اره به قول تو من یه احمق سادم
زود باورم میشه وقتی هرکی هرچی میگه
خوب ولی بدون میگذره این روزا یه روزی که
تقاص قلب خورد منو پس میدی یه جوری که
دنبالم میگردی اما منو نمیبینی دیگه
من به یه جایی میرسم که واسه لحظه دیدنم
باید سرو دس بشکونی
میخای از نو شروع کنی من توی قله هام ولی
متاسفم عزیزم نمیتونی
...
پ ن:: مخاطب خاص
خلاصه دنیارو چشمات میگردونن
گنجشکا هرروز واسه تو میخونن
لبخندت تفسیر شعرای مولاناس
با تو دلم گرمه
بی تو
جهان تنهاس..
دیگه به هیچ کس امیدی ندارم و
درگیر حسِ شبپرهگی تو مَدارم و
تنها رو جای پای خودم پا میذارم و
... سیگار میکشم
هیچ آینهای نشون نمیده حالِ زارمو
از دستِ سایهی خودمم در فرارم و
واسه یه مرگِ پرهیجان بیقرارم و
سیگار میکشم
سیگار برگ میکشم و فکر میکنم
هِی نازِ مرگ میکشم و فکر میکنم
بستن منو به صندلی توی یه سینما
دور و برم یه عالمه تنهای سوخته
فیلمی مدام توی سالن پخش میشه و
تنها منم که چشماشو به پرده دوخته
یه فیلمِ چرتِ بیسر و ته پخش میشه که
محکومِ دائمیِ تماشای اون منم
این زندگی شبیه یه کابوسِ صامته
سیگارمو با زندگیم آتیش میزنم
سیگار برگ میکشم و فکر میکنم
هِی نازِ مرگ میکشم و فکر میکنم
دنیای بی شاعر خطرناکم
من بی تو واویلاست
دنیا بی تو واویلاست
....
مغزم زیاد درگیره
بالشم هرشب خیسه
مغزم شب ادراری داره
این علاقه ی من به تو از من یک مرد میسازد......
پ ن: مرد شدم من....مردانگیمو باید ثابت کنم..
کی میتونه عزیز من باشه
کی میتونه توو قلب من جاشه
مگه میشه مث تو پیداشه
همه چیزم
وای عزیزم
.......
پ ن: روزهای خوش یادت بخیر....
خودکشی مرگ قشنگیست که بدان دل بستم
دست کم هر ۲ ، ۳ شب سیر به فکرش هستم
گاه و بی گاه پر از پنجره های خطرم
به سرم می زند این مرتبه حتماً بپرم
...
مهم ترینشان بود
آره
خیلی مهم بودند
تصمیم هایم را می گویم
آن هایی
که
توی
توالت
گرفتم
هیچکدام را عملی نکردم
شاید باور نکنی اما هنوز هم مغزم بوی فاضلاب می دهد...
اگر میدانستم پرکشیدنت بی برگشت است پرت را
میچیدم که هرگز از پیشم نری......

پ ن: دلم برات تنگ شده...
اونجا چه خبره بابابزرگم؟
هفته پیش امروز ۱۴:۳۰ پرکشیدی....
کاش بیای به خوابم از حالت با خبرشم......
و آغوشش چه به قاعده بود و هیچ کم نداشت....

پ ن: گرچه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تاسحرگاه ز کنار تو جوان برخیزم
.::فردای من ای کاش چو دیروز نگردد::.
به وضوح یاد ندارم عملی یا احساسی درست به موقع در زندگی َم اتفاق افتاده باشد.
همیشه سر ِ بزنگاه یک حس ِ عجیب از راه می رسد و مانع از به وقوع پیوستن ِ امری در وقت ِ مناسب می شود.
و جالب اینک...ه من با آغوش ِ باز پذیرای ِ این حس ِ مبهم هستم.

صدای موسیقی راک...
سکوت مطلق...
یک بغض معلق...گریه کودک درون...
خنده ی روی نقاب از برون
به ستاره ام در آسمان می نگرمدنباله دار شد...
مُرد!

میان لرزه های شدید تنم ، دستانم را به دست های پر از خالی ِ تو گره میزنم ..
ذهنم لجن زار ترشحات ِ پارادوکس گونه !
رسیدن های بی سر و ته ... !

پ ن: دست های پر از خالی تو/رسیدن های بی سرو ته....
چنگ به آسمان می زنم و کسی را از خدا طلب میکنم...
انگار دارم خاطره میشوم...
از من به من خیلی راه است...
کاش من رابشناسی نه من را......


برای من از لبخندها و انرژی ها و مجله های زندگی بخش نگو رفیق! توفیر ندارد.
برای من هستی شناسی ها را استادوار توضیح نده! خنده دار است رفیق.
شوخی بزرگی بود به دنیا آمدنم... شوخی بزرگتری است زنده ماندم.
مرگ...
غروب های پنج شنبه می آید و زیر پنجره ی اتاقم می نشیند.
سیگاری می گیراند و بعد یقه ی کتش را بالا می دهد و آهسته می رود و خجالت می کشد از داخل شدن.
می دانم وقت هایی هم که به خواب عمیقی فرو رفته ام، بالای سرم می آید و از کوتاهی ای که کرده است، اشک می ریزد.
با این حال مرگ... مرگ عزیز، از من نخواه تو را ببخشم. از من نخواه... .
دنیا چیزی کم دارد
مثل کم داشتنِ یک وزیدن، یک واژه، یک ماه!
من فکر می کنم در غیاب تو
همه ی خانه های جهان خالیست
همه ی پنجره ها بسته است
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق بی دلیل زمین ام!
واقعا
وقتی که تو نیستی
من نمی دانم برای گم و گور شدن
به کدام جانب جهان بگریزم !
این تحمل را عملی به توانایی من در پذیرفتن مسائل ندان.
آن چه را که پذیرفتم زندگی توست، آن چه را که آرزو می کنم خوشبختی توست،
تصمیم بگیر که دیگر مرا نبینی، چون من چندان با تعقل کاری ندارم، من دیوانه ام...
.::خاطرات مبهم::.

عزیز خواهی ماندحتی اگر فاصله هاونگاهت از من دور کنند
که یخها آب شود
آبی که میشوی
رنگ آسمان میپرد
گفته بودم؟